مدتهاست که هر روز کاری
ساعتی پیش از طلوع آفتاب
از خانه خارج می شوم
و تا ساعاتی پس از طلوع آفتاب
به کار مشغولم
و این روال هر زمستان است
که روزها کوتاه است و شب ها بلند
...
امروز من هم گرچه یلدا بود
ولی در پای شب یلدای همگان چون روز روشن بود
...
...
امروز من هم گرچه یلدا بود
ولی در پای شب یلدای همگان چون روز روشن بود
...
شب یلدایی که امشب تمامش می کنیم
بیش از همیشه تاریک و طولانی است
ولی همیشه یقین داشته ایم
که صبحی از پی آن خواهد بود
آنقدرایمان داریم که گاهی فراموش میکنیم به انتظارش بوده ایم و هستیم
...
صبح شب یلدا
که صبحی از پی آن خواهد بود
آنقدرایمان داریم که گاهی فراموش میکنیم به انتظارش بوده ایم و هستیم
...
صبح شب یلدا
گاهی دنیایی است
که فراموشی درد و رنج شب است
...
که فراموشی درد و رنج شب است
...
گاهی آخرتی است
که دیدار کل دنیا در نیم روزی خاطره است
...
که دیدار کل دنیا در نیم روزی خاطره است
...
آمدن خورشید صبح فردا
آنقدر طبیعی است
که انتظار را فراموش میکنیم
آنقدر طبیعی است
که انتظار را فراموش میکنیم
ولی رمز انتظار صبح را
ازلحظه های شب یلدا بیاموزیم
که انتظارچنین صبحی
آن هم از پس یلدای بلند و سیاه
آن هم از پس یلدای بلند و سیاه
خود فریضه است
به ویژه آنجا که
باور صبح از خلال روزمرگی ها
برای بعضی
ممکن نیست
باور صبح از خلال روزمرگی ها
برای بعضی
ممکن نیست
و آنجا که
نیازمند ایمانی سخت
به غیب ایم
...
نیازمند ایمانی سخت
به غیب ایم
...
یلدا
با همه سیاهی و بلندی اش
می رود
تا زادروز سالانه خورشید و مهر را
با همه سیاهی و بلندی اش
می رود
تا زادروز سالانه خورشید و مهر را
با ایمان و باور به لطف مستمر و همیشگی خدا
جشن بگیریم
No comments:
Post a Comment