دیوار های شهر را
که طوفان در انتظار ویرانی شان پیر شده بود
تیکه تیکه کرده اند
به امید دروغی بلند
که حتی نابخردان خالی از فساد نیز
باورشان نمی آید
و این حقیران فرصت یافته
باورهای بنیادین را
که روزگاری بلند حافظ شهر بود وافسرده شان کرده بود
چون بذر
بر آب می پاشند
تا بسیار دور تر
کشتزارها و دیوار ها را دوباره بر آب و دریا
آنگونه که خویش مغرورشان می خواهد
برپا کنند
دریایی که خیره بر چشم خاک زبون
حماقت فاسد شده را می نگرد
و طوفانی که
لبخند خروش اش
پیام همراهی تقدیر دارد
آغازیدن گرفته
و در انتظارند
ما نیز منتظریم
No comments:
Post a Comment