Wednesday, February 3, 2010

چند خبر و مطلب

- كوچك زاده:دولت برآمده از راي 24ميليوني نيازي به تائيد عناصر بدنام سياسي ندارد


سفر فردا، بازداشت یک دوست، صدای دلنشین شیخ و جلسه امروز

...
امروز داستان بازداشت علی اشرف فتحی رو هم شنیدم و خیلی از این موضوع متاثر شدم. با یکی- دوتا از دوستانم هم تماس گرفتم ولی کسی از کم و کیف بازداشت ایشون خبری نداشت. امیدوارم مشکل ایشون هم بزودی حل شه.
پس از مدتها صدای دلنشین آشیخ مهدی کروبی رو هم تلفنی ظهری شنیدم. تماسی بود برای احوالپرسی از پدر.

چهلمین روز ارتحال آیت الله العظمی منتظری(ره)، سفره حضرت قاسم(ع) و بازی امروز

صبحی که از خواب بیدار شدم، باید قبل از رفتن به دفتر، خانومم رو می رسوندم خونه مادرشون که برای سفره سالیانه ای که ایشون به نیت حضرت قاسم بن الحسن(ع) در منزلشون برپا می کنن، کمی به اون بزرگوار کمک کنه. از دیروز هم که امتحانات همسر مکرمه به پایان رسیده، دیگه بهانه ای برای در واقع پیچوندن این کمک ها نمی شد آورد و به همین جهت از صبح علی الطلوع باید می رفت و مادر محترمه رو کمک می کرد.
از طرفی باید برای امروز دو برنامه مجزای همراه با پدر رو هم برنامه ریزی می کردم. یکی روضه هفتگی و دیگری مراسم چهلمین روز ارتحال مرحوم آیت الله العظمی منتظری(ره).
مراسم چهلم آیت الله منتظری
جلسه صبح امروز به خوبی برگزار شد و پدر هم جلسه بحث بعد از روضه شون رو داشتن و پیرامون مسائل مختلف، بحثهای گوناگونی شد. امروز من و آقا هادی میزبان یک دوست مشترک خیلی خوب هم بودیم. دوستی که از برکت وبلاگهامون با ایشون آشنا شدیم و امروز این آشنائی به دیدار بدل شد. آقا سلیمان که از آبادان برای مراسم مرجع فقید به قم اومده بود، صبح و برای روضه به دفتر پدر هم اومد و ما اخوین رو از دیدارش شادمان کرد.
 عصر هم که طبق برنامه برای ساعت سه آماده شدیم و عازم دفتر مرجع فقید شدیم. از دور شلوغی هائی در برابر بیت آیت الله العظمی منتظری مشاهده می شد و هرچقدر نزدیک می شدیم جمعیت بیشتری رو می شد دید. رسیدیم سر کوچه و در حالی به مجلس وارد شدیم که کوچه فرش شده بود و جمعیت در کوچه مقابل بیت، روی زمین نشسته بودن. داخل حسینیه مملو از جمعیت بود و با اینکه پدر در همون کوچه و روی یکی از صندلی ها نشسته بودن، بواسطه سرمای هوا و اصرار رفقا، بلند شدن و با کمک تعدادی از حضار وارد حسینیه شدن. آیت الله صانعی در ورودی حسینیه و روی صندلی نشسته بودن و پدر هم بعد از ورود روی دو – سه تا صندلی اونطرف تر از ایشون و کنار حضرت آقای شهرستانی نشستن. در همین لحظات بود که توسط برگزار کنندگان مراسم، قطعه ای از آخرین سخنان مرحوم آیت الله در کلاس تفسیرشون پخش شد که با ابراز احساسات برخی از حضار مواجه شد که حقیقتاً هم اثر گذار بود.
خلاصه بعد از حدود یک ربع، پدر بلند شدن و بواسطه عدم امکان خروج از درب اصلی، با راهنمائی حاج احمد آقا از درب پشتی خارج شدیم و با عبور از میان جمعیت از مراسم خارج و به سمت منزل حرکت کردیم.
امروز از قضا بازی هم داشتیم و من در کمال پرروئی تماس های تلفنی مربی رو جواب ندادم چونکه واقعاً ترافیک کاری امروز، اجازه رفتن نمی داد ولی بعد از رسیدن به خونه، زنگی زدم و مربی گفت که تا یک ربع دیگه بازی داریم و تلاش کن خودت رو برسونی. من هم که یک هفته بود نه تمرینی داشتم و نه حتی یک ذره دویده بودم، وسایلم رو ریختم توی ساک و زمانی وارد سالن شدم که بچه ها در حال گرم کردن توی زمین بودن. مربی کلید رختکن رو به من داد و گفت: زود لباس هات رو بپوش و بیا. بعید بود بازی کنم ولی به هر صورت به احترام مربی، لباس های ورزشی رو پوشیدم و اومدم توی زمین و به عنوان کاپیتان، رفتم و ضمن خوش و بشی با داورها و دست دادنی با کاپیتان تیم مقابل، بعد از افتادن سکه روی زمین، انتخاب کننده توپ و میدون شدم و بعد اومدم و روی نیمکت نشستم. نیمه اول بازی چهار بر یک به نفع تیم ما تموم شد و من بازی نکردم ولی برای نیمه دوم وارد زمین شدم و از قضا بواسطه توپ ربایی و یک پاس خوب، صاحب یک موقعیت مناسب شدم و گل پنجم تیم رو زدم. از حق نگذریم که اگر دروازه بان ضعیف نبود، این توپ امکان گل شدن نداشت. ولی زمانیکه مربی تصمیم گرفت بازی رو دستکم بگیره و تیم در عرض سه دقیقه سه تا گل خورد و بعد داور سوت آخر بازی رو زد، فهمیدم که حضورم به یک دردی خورده.
برای پس فردا شاید عازم سفری باشم. اگر شد می گم.

No comments: